تونی بیرتلی، گزارشگر جنگ، اولین خبرنگار خارجی بود که در مارس 1993 وارد سربرنیتسا شد. به لطف گزارش های او، تمام دنیا از جنایاتی که در حال وقوع بود مطلع شدند. بیرتلی به مناسبت بزرگداشت 30مین سال محاصره شهر سارایوو به همراه عده دیگری از خبرنگاران در این کشور به سر می برد و مصاحبه هایی با او انجام شده است .
او در مصاحبه با پرتال آواز در خصوص چگونگی ورود به سربرنیتسا و ضبط صحنه های تکان دهنده ای از ساکنان گرسنه و شکنجه شده را تعریف می کند :
- آن زمان بود که بسیاری از اتفاقات وحشتناک در بوسنی و هرزگوین رخ می داد. وحشیگری آشکار شد، مردم کشته شدند، شکنجه شدند و مورد تجاوز جنسی قرار گرفتند، این به چیزی تبدیل شد که هر روز اتفاق می افتاد. علاوه بر این، ما هر روز شاهد کشتار غیرنظامیان بودیم.
داستان های زیادی درباره جاهایی که نتوانستیم به آنها برسیم منتشر شده است. یکی از آنها شرق بوسنی بود. روزنامه نگاران زیادی به تازگی به گوراژده رفته اند. مردم آنجا درد و رنج بسیاری بردند، اما نه به همان شکلی که در شرق بوسنی وجود داشت از . مردم تصاویری در حال ماهیگیری مخابره می کردند ، بنابراین جهان باور نمی کرد که واقعاً چه اتفاق وحشتناکی در حال رخ دادن است. اما مردم جور دیگری گفتند که وضعیت افتضاح است. اما ما هیچ مدرکی برای حمایت از ماجرای آنها نداشتیم.
36 ساعت پیاده روی
من تقریباً سه هفته و نیم تا چهار هفته تقلا می کردم وارد سربرنیتسا شویم. بگویم من مثل سگ با استخوان هستم. وقتی استخوان را گرفتم، آن را محکم می گیرم. بنابراین من ناامیدانه می خواستم به آنجا بروم. به خصوص که به گوراژده نرفتم.
بالاخره پس از یک سری جلسات با افراد زیادی از جمله یک مرد یک پا که قرار بود راهنمای ما باشد، به سمت سربرنیتسا حرکت کردیم. و من به این فکر کردم که چگونه این مرد یک پا می تواند مرا به سربرنیتسا، که 36 ساعت با پای پیاده فاصله دارد، ببرد.
یک روزنامه نگار بوسنیایی هم بود، زنی که با کفش های پاشنه بلند ظاهر شده بود و می خواست با ما همراه شود. بنابراین من یک مرد با یک پا و یک زن با کفش پاشنه بلند همراه بودم و فوراً گفتم که این خوب به نظر نمی رسد. در هر صورت، در نهایت یک یگان ارتش را در کلادنی پیدا کردم که حاضر شد به من کمک کند
باید 36 ساعت در برف عمیق پیاده روی می کردیم و از دو جبهه صربها می گذشتیم. و مردی بود که قرار بود مرا از خط دیگر صربستان ببرد. او تنها کسی بود که راه را بلد بود. فکر کنم اهل کونیویچ پولیه بود. سپس به ما حمله کردند، ما زیر حمله شدید صرب ها بودیم و مجبور شدیم برگردیم. وقتی داشتیم فرار می کردیم، مردی که قرار بود من را از خط دوم ببرد، زانویش آسیب دید. بنابراین نتوانست ادامه دهد و سفر قطع شد.
پس از آن تلاش ناموفق، در مورد سفرهای هلیکوپتری به سربرنیتسا شنیدم. اما وقتی فهمیدم در روز روشن هستند، گفتم خوب است، واقعاً کمی دیوانگی است، اما وقتی هیچ چیز دیگری درست نشد، تصمیم گرفتم با آنها بروم.
خلاصه اینکه مرا به هتل دعوت کردند و ساعت 5 صبح آمدند مرا ببرند. به فرودگاه توزلا رفتیم. وقتی رسیدم مرا به آتش نشانی بردند، همه سربازان آنجا بودند. فقط نیم ساعت آنجا بودیم و بعد از آن به راه افتادیم. آن روز دو هلیکوپتر در حال حرکت بودند. در آن زمان می خواستم به کونیویچ پولیه بروم نه سربرنیتسا.
کونیویچ پولیه زیر آتش شدید بود، شهر در آن لحظه نزدیک بود سقوط کند. من برای سوار شدن به هلیکوپتر اول به راه افتادم که مرا بازگرداندند و گفتند سوار هلیکوپتر دوم شو. هیچ چیزی در هلیکوپترها شنیده نمی شود، بنابراین من حتی نپرسیدم کجا می روم. هلیکوپتری دومی که سوار شدم به سربرنیتسا می رفت و اولین هلیکوپتری که به کونیویچ پولیه می رفت سرنگون شد و بیشتر مردم جان باختند. و من اولین بار بود که خوش شانس بودم.
اولین صحنه، اولین چیزی که در سربرنیتسا دیدید و به یاد آوردید، چیست؟
- در حومه شهر بود. ما به آنجا رسیدیم و همه این افراد شروع به دویدن به سمت من کردند و شاخه ها را تکان دادند. آیا این شاخه زیتون است، ما نمی دانستیم این چیست؟ و نیروی ارتشی همراه من آنجا نبود، او به تخلیه چیزی کمک می کرد. اما بعداً معلوم شد که مردمی که در آنجا زندگی می کردند. آنجا را ترک کرده اند
افراد همراه من توت های آن درخت را در دستانشان کمی می ساییدن و بعد می خوردند . بعداً وقتی به یکی از خانهها رفتیم، دوباره به من نشان دادند که دقیقاً چه کار میکنند.
و مردی کمربندش را به من نشان داد. معلوم بود که وزن زیادی کم کرده بود. و از آن لحظه، من شروع به شنیدن بیشتر و بیشتر چنین داستان ها و گزارش هایی کردم
یکی از عکس هایی که توسط او گرفته شده است و سراسر دنیا را طی کرده، زنی است که با یک نوزاد راه می رود. در این باره می گوید :
- جوری راه می رفت که انگار زندگی در او نبود. فکر میکردم زندگی از او بیرون کشیده شده است. او مانند یک ربات راه می رفت. و صادقانه بگویم من شروع به دیدن آن چیزها به صورت روزانه کردم.
بیرتلی گفت که این واقعاً روی من بسیار تأثیر گذاشت و همچنین چیزهای زیادی.
- هیچ کس در بوسنی با گفتن داستان خود به من مشکلی نداشت، زیرا همه می خواستند آن را تعریف کنند. من با مردم مصاحبه کردم، هر بار که با آنها صحبت می کردیم تقریبا گریه می کردم، شما فقط درد آنها را احساس می کردید. یک زن را به خاطر دارم، بلافاصله بعد از اینکه صرب ها او را از کنار خود بیرون کردند، با او صحبت کردم. او آمد، با هم صحبت کردیم و گفت می خواهد داستانش را بگوید.
او گفت که صرب ها شوهرش را کشته اند و او یک دختر 16 ساله دارد. پنج سرباز صرب می خواستند به دخترش تجاوز کنند. و نزد آنها رفت و گفت: دخترم 16 ساله است، او بیگناه است، او چیزی نمی داند، من همه چیز را می دانم، می توانم بهتر از او باشم. او گفت که به پنج سرباز صرب تسلیم شد.
و من فقط فکر می کردم، خدای من، او خودش را فدا می کند تا دخترش را نجات دهد. ویراستاران من در آن زمان از من پرسیدند که چقدر مطمئن هستم که داستان او حقیقت دارد. بیرتلی گفت، من به آنها گفتم که اگر روبروی او بنشینید، فقط می توانید به این نتیجه برسید که داستان او حقیقت دارد یا اینکه او بهترین بازیگر اسکاری است که تا به حال در زندگی خود دیده اید.
بیرتلی نحوه هر سه بار مجروح شدن خود را در سربرنیتسا را به یاد می آورد.
- سه بار مجروح شدم. اولین بار که یک ترکش در دستم بود مشکلی نداشتم. دفعه دوم یه ترکش کوچیک نزدیک چشمم بود با اینکه خیلی کوچیک بود ولی نزدیک بود به چشمم آسیب جدی وارد شود. و بار سوم که مجروح شدم بدترین بود. این یک حمله بزرگ صربهای بوسنی بود. من با سربازها به خط مقدم رفتم و آن موقع آنها را از دور می دیدیم، آنها هم ما را می دیدند. آنها با یک مسلسل شلیک کردند و ابتدا به زانویم زدند یک کانادایی که سرباز سازمان ملل همراه ما بود نیز مجروح شد.
من فیلمبردار نیستم، خبرنگار و روزنامه نگار هستم، اما با توجه به اینکه سفر به سربرنیتسا یک پیاده روی 36 ساعته بود و فیلمبردار من از نظر فیزیکی آمادگی لازم را نداشت، بنابراین در آن لحظه دچار مشکل شدم. و من در آن لحظه مثل یک فیلمبردار فکر می کردم، مجروح شده بودم، روی زمین دراز کشیده بودم و باید صحنه های تیراندازی را فیلمبرداری می کردم و در حالی که به سمت سنگر می دویدم تیرخوردم. نمی دانم خیلی سریع دویدم یا خیلی آهسته. اما می دانم که وقتی به هوش آمدم، هیچ کس نزدیک من نبود، آنها در خانه ای در همان نزدیکی پنهان شدند، سرباز آسیب دیده سازمان ملل به زیرزمین کشیده شد و هیچ کس نمی دانست که من زخمی شده ام یا کجا هستم. سعی کردم اول بنشینم، اما نتوانستم، آن همه خون را دیدم. آنها مدام شلیک می کردند و سعی می کردند ما را بزنند. سپس پشت حصار خزیدم که منتظر پایان حمله بودم.
و من فقط دو کار انجام دادم. اول اینکه با خدا صحبت کردم و به هر حال آدم مذهبی نیستم. بعد از صحبت کوتاهی با او شروع به کمک خواستن کردم. و سپس سربازان بوسنیایی آمدند، من به آنها می گویم سرباز، اما آنها در واقع غیرنظامی بودند، و بیرون آمدند، بخشی از حصار را پاره کردند، من را روی آن قسمت از حصار گذاشتند و در حین گلوله باران مرا به محل امنی بردند.
سازمان ملل بعداً هلیکوپتر فرستاد زیرا یک سرباز سازمان ملل همزمان با من مجروح شد، بنابراین سربرنیتسا را ترک کردم.
در آن دوره، اخبار قطع شد، زیرا صربها مرتباً مرا از طریق رادیو تهدید به مرگ میکردند. یک بار یکی گفت: ما همه شما را می کشیم، اما آخر شما را می کشیم.
و بعد من به آن فکر نکردم، اما این نفرت خشم ریشهداری را نشان داد
در پایان مصاحبه، بیرتلی شهادت خود در لاهه را به یاد آورد.
همانطور که او اشاره می کند، هرگز در مورد آن دوراهی نداشته است.
- من درباره ناصر اوریچ در لاهه شهادت دادم. عده ای متهم شدند، هرچند نباید متهم می شدند. مثلاً ناصر اوریچ. او ابتدا مجرم شناخته شد و سپس در دادگاه تجدید نظر بی گناه شناخته شد.
سوالاتی که در مورد او از من پرسیدند، به نظرم کودکانه و احمقانه بود.
آیا دیدم، آیا می دانم این چیست؟ عکس یک تفنگ AK47 را به من نشان دادند. و من گفتم بله، این چیزی است که مردم بوسنی دارند. آیا ناصر اوریچ را با AK47 دیده اید؟ بله، من او را با آن دیدم. مثل این بود که من یک جمله عالی گفتم، او یک تفنگ AK47 حمل می کرد تا از او یک جنایتکار جنگی بسازد. نه این مزخرف است.
او در مصاحبه با پرتال کلیکس با مقایسه بوچای اوکراین و سربرنیتسا حرفهای جالبی مطرح می کند
آنتونی بیرتلی (ای بی اس نیوز / الجزیره) اولین روزنامه نگار خارجی است که در سال 1993 با عکس های خود وارد سربرنیتسا محاصره شده بود تا میزان درد و رنج مردم بوسنی را به جهان نشان دهد. او در طول 30 سال زندگی حرفه ای خود گزارشگر جنگی از لبنان، فلسطین، چچن، سومالی، عراق و بوسنی و هرزکوین بود.
لحظه کلیدی تصمیم شما برای بازدید از سربرنیتسا در سال 1993 چه بود؟
زمانی که ریاست جمهوری بوسنی گفت که اتفاقات بدی در سربرنیتسا رخ می دهد، اما هیچ کس مدرکی ارائه نکرد. به هنگامی که با رئیس جمهور علی عزت بگوویچ مصاحبه ای داشتم به او گفتم، اگر به همان اندازه بد است که می توانیم برای دیدن آن به آنجا برویم. او روند عزیمت من به سربرنیتسا را آغاز کرد، اما علی عزت بگوویچ در شمال، در توزلا، اقتدار نداشت، آنها به او احترام نمی گذاشتند. بنابراین 3 هفته طول کشید تا وارد آنجا شوم. من ابتدا با سربازان در حال حرکت از کلادنی، از طریق مواضع صربها، 36 ساعت تلاش کردم، اما خود را در معرض حمله صرب ها دیدیم و مجبور شدیم برگردیم. بعد با هلیکوپتر رفتم، شانس آوردم. هلیکوپتری که می خواستم با آن پرواز کنم سرنگون شد، هلیکوپتر من از سربرنیتسا عبور کرد. من نمی خواستم به سربرنیتسا بروم، می خواستم به کونیِویچ پولیه بروم، زیرا صرب ها حمله می کردند.
من می خواستم نشان دهم که چه اتفاقی در حال رخ دادن است و واقعیت دارد. وقتی به آنجا رسیدم، دیدم هرچه رئیس جمهور بوسنی گفته درست است. رنج بسیار، کشتار بسیار، خیل عظیمی از مردمی که از خانه های خود رانده شدند.
آیا بازدید از سربرنیتسا تفکر شما را در مورد بوسنی و هرزگوین تغییر داده است؟
وضعیت در بوسنی بسیار بد بود، تا آن زمان من قبلاً شاهد اتفاقات بد زیادی در بوسنی بودم. تعداد زیادی مرگ، ویرانی، افراد اخراج شده، من با افرادی که از بانیا لوکا، پریدور اخراج شده بودند صحبت کردم. در شرق بوسنی، در سربرنیتسا، همه چیز بسیار بدتر بود، افراد زیادی در جاده بودند، تعداد کشتهها و قتلها بیشتر از آن چیزی بود که قبلاً در سارایوو دیده بودم. آنچه دولت بوسنی می گفت درست بود.
نکته دیگر این بود که چگونه به مردم بگویم چه اتفاقی دارد می افتد، هیچ ارتباطی وجود نداشت و من نمی توانستم به راحتی از سربرنیتسا خارج شوم. خوشبختانه برای من، دو روز بعد، ژنرال موریلون وارد شهر شد و این به من اجازه داد که مستنداتم را از سربرنیتسا بفرستم.
چگونه عکس های خود را از سربرنیتسا ارسال کردید؟
اولین عکس ها را توسط یکی از کارکنان سازمان ملل رد کردم و بعد نوار را توسط یک سوئدی که لیدر کاروان، بود ارسال کردم . من جانم را به خطر انداختم تا این نوار را به او برسانم، زیرا به پوتوچاری رفتم، جایی که هیچ کس نبود. کاروان از منطقه بی طرف خارج شد و ناصر اوریچ با سرعت زیادی مرا سوار کرد تا نوار را تحویل دهم. نوار را دادم و به سوئدی گفتم آن را در جلوی شلوار بگذارد زیرا آنجا را جستجو نمی کنند. هر چند آن را در جیب عقبش گذاشت. صرب ها آن را پیدا کردند و ما دیگر آن نوار را ندیدیم. پس از آن، ما به یک برنامه متفاوت رسیدیم. برنامه این بود که یک مکان مخفی روی وسایل نقلیه پیدا کنیم و ما از زبان های مختلفی برای توضیح پرتغالی، سواحیلی که صرب ها نمی دانستند استفاده میکردیم.
در آن زمان درباره نقش جامعه بینالمللی چه فکر میکردید و وقتی امروز مشاهده میکنید که نقش جامعه بینالمللی چگونه تغییر کرده است؟
فکر میکنم در مثال اوکراین شاهد تغییر در نگرش جامعه بینالمللی هستیم. نگرش نسبت به اوکراین با بوسنی کاملاً متفاوت است. جامعه جهانی برای مقابله با صرب ها متحد نبود و تحریم وجود داشت. وقتی به اوکراین نگاه می کنیم، وضعیت برعکس است. اتحاد جامعه بین المللی وجود دارد و آنها کمک های نظامی دریافت کردند.
اگر بوسنیایی ها از ابتدای جنگ از این نوع حمایت نظامی و بین المللی برخوردار بودند، جنگ خیلی سریع پایان می یافت. فکر می کنم مردم در بوسنی درس گرفتند. اینجا باید بهای هولناکی می پرداخت تا دیگران سود ببرند. احمقانه به نظر می رسد که اوکراین با تماشای آنچه اکنون در آنجا اتفاق می افتد سود می برد، اما این حقیقت دارد.
با نگاهی به درخواستهای اوکراین برای کمکهای نظامی بیشتر در مورد هواپیماها و تانکها و عدم تمایل اروپا به تحویل چنین سلاحهایی، به نظر میرسد اروپا در تلاش است تا اراذل و اوباش مانند اسلوبودان میلوشویچ، رادوان کاراجیچ، ولادیمیر پوتین را عصبانی نکند؟
راضی کردن قلدرها راحت تر است. قبل از شروع جنگ جهانی دوم، مردم با هیتلر مخالفت نمی کردند، بلکه او را خوشحال می کردند، با او صحبت می کردند.
گاهی اوقات گفتگو باعث مشکلات بیشتری می شود. یک مثال از اوکراین این است که اگر جامعه بینالمللی قبل از حرکت تانکها وحدت بیشتری نشان میداد، ممکن بود آنها هرگز حرکت نمیکردند. خیلی منتظر ماندند.
درس همه این است که باید قوی باشی. ما باید درک کنیم که برای هر چیزی باید بهایی پرداخت. نمی توانید انتظار داشته باشید که بهای آن را نپردازید. اخلاق خیلی گران است. در دنیا بیشتر مردم به پول نگاه می کنند نه اخلاق و مشکل الان همین است. بعضی ها می گویند می بینید روی ما تاثیر می گذارد با قیمت گاز، انرژی، مشاغل آسیب می بیند. این ایده ترامپ است که باید از مردم خود مراقبت کند بدون توجه به آنچه اتفاق می افتد.
وقتی در سربرنیتسا بودید، فکر می کردید که همه چیز می تواند به نسل کشی ختم شود؟
نه. نه در آن حد. می دانستم که نفرت عمیقی در میان صرب ها وجود دارد. پس از مجروح شدن، از طریق براتوناس به سربرنیتسا بازگشتم. باید صرب ها را متقاعد می کردم که به من اجازه ورود بدهند. داستان هایی از آنها شنیدم. درست است که آنها افراد زیادی را از دست دادند، بسیاری از غیرنظامیان، کودکان، قبرها را دیدم و داستان هایی شنیدم. می دانستم که نفرت و خشم عمیقی وجود دارد. من نمی دانستم نسل کشی خواهد بود. در سربرنیتسا، من فقط از یک طرف تصاویری دیدم که کار را برایم راحت کرد زیرا شما با سیاست مشکلی ندارید. شما فقط یک داستان از آنچه در مقابل شما اتفاق می افتد دارید.
الان وقتی به آن دوره فکر می کنید چه احساسی دارید؟
من ارتباط عاطفی قوی با بوسنی دارم. این طولانی ترین جنگی بود که تا به حال در حرفه ام پوشش داده ام. جنگ های زیادی را پوشش دادم اما 4 سال در بوسنی بودم و خون و اشک و عرق ریختم. من دوستانی از بوسنی دارم، با یک زن کروات که در طول جنگ با او آشنا شدم ازدواج کردم. بازگشت به سربرنیتسا برایم سخت بود. من دو سال پیش در زمان افتتاح موزه از آن بازدید کردم و مستندهایم را اهدا کردم.
وقتی اهدا کردم، مجبور شدم آنها را دیجیتالی کنم. من فیلم های زیادی را دیدم که 20 سال بود ندیده بودم و برای من بسیار ناراحت کننده بود. مخصوصاً وقتی بچه ها را دیدم.
شما از مناطق جنگی زیادی گذشتید، چه چیزی بوسنی را خاص کرد؟
بوسنی باعث شد من بخندم، بنوشم و سیگار بکشم. من تمام احساسات ممکن را در بوسنی احساس کردم. طنز بوسنیایی در روزهای سرد مرا گرم می کرد. طنز بوسنیایی ها شباهت زیادی به طنز انگلیسی ها دارد. وقتی قربانیان را هر روز تماشا میکنید به شما ضربه میزند. در بوسنی با افرادی که کشته شدند ملاقات کردم، نام آنها، سابقه آنها، فرزندانشان، درد و رنج آنها را می دانستم. برای من تقریباً شخصی شده بود در کانتون های دیگر، من آن نوع ارتباط عاطفی را نداشتم. برای همین است که برمی گردم.
در دنیایی که صنعت اخبار جعلی وجود دارد، حضور خبرنگاران در مناطق جنگی، افرادی که جان خود را برای حقیقت به خطر می اندازند چقدر مهم است؟
مشکل در دنیای روزنامه نگاری این است که تعداد خبرنگاران به دلیل پول در حال کاهش است. این نوع اخبار پول در نمی آورد بلکه خرج می کند. بسیاری از سازمان ها تعداد خبرنگاران خارجی را کاهش داده اند. خبرنگاران در اوکراین در فاصله 400 کیلومتری از محل حادثه منتظرند، چگونه اطلاعات را به دست خواهند آورد؟ چگونه متوجه صحت این اطلاعات شویم؟ داستان های زیادی وجود دارد که در آن افراد داستان هایی را ساخته اند که بعداً بدیهی تلقی شدند.
اولین قربانی جنگ حقیقت است. اگر به تبلیغات جنگ بوسنی نگاه کنید، می بینید که باعث ترس، اضطراب و واکنش خشونت آمیز شد. مشکل این است که شما باید مراقب باشید که چه چیزی در اخبار قرار می دهید. افراد زیادی نیستند که به جبهه بروند و ببینند چه خبر است.
آیا ممکن است چیزی شبیه به سربرنیتسا در اوکراین رخ دهد؟
من فکر نمی کنم که امکان دارد چیزی مانند سربرنیتسا دوباره اتفاق بیفتد. سربرنیتسا یک مورد خاص است، من نمی بینم که روس ها همان کارها را در آنجا انجام دهند. ما در مورد 250 جسد در بوچا صحبت می کنیم که اندازه آن اندازه سربرنیتسا نیست. سربرنیتسا تصمیمی برنامه ریزی شده و خونسرد برای نابودی یک نسل کامل است. مردم در حال بحث هستند که آیا این نسل کشی است یا نه. واقعیت مهم این است که 8000 مرد و پسر ، به صف کشیده و تیرباران شدند، به گونه ای که از جنگ جهانی دوم ندیده ایم.
اکنون نقش دادگاه لاهه را چگونه می بینید؟
مردم می دانند که اگر مرتکب جنایات جنگی شوند، باید زمانی پاسخ دهند. در مورد بوسنی، مشکل این است که آنها به دنبال تعادل ایده آل بودند. من فکر می کنم برخی از بوسنیایی ها به ناعادلانه به جنایات جنگی متهم شده اند. مهم است که آن را داشته باشیم، اما بدانیم که فقط عاملان جنایات جنگی باید تحت پیگرد قانونی قرار گیرند.
مردم از جان خود دفاع می کنند بحث دیگری است. جنگ سفید و سیاه نیست، مناطق خاکستری زیادی وجود دارد. من به خودم و چیزهایی که در حرفهام دیدهام نگاه میکنم و به این فکر میکنم که اگر کسی بمبی در آشپزخانه من پرتاب کند و همسر و بچههایم را بکشد، چه کار میکنم. نمیدونم چیکار کنم ولی یه کار بد انجام میدم. خوشحالم که هرگز مجبور به عبور از این خط نشدم. بسیاری در بوسنی از این خط عبور کرده اند. آیا درست است که آنها را با افرادی که این کار را شروع کرده اند یکسان بدانیم؟
به اخلاق و پول برگردیم. در بوسنی و هرزگوین، جامعه بین المللی خواستار پایان سریع آن بود. اگر به پایان جنگ نگاه کنید، ممکن است بسیار متفاوت باشد. این می تواند به شکست نیروهای بوسنیایی و کروات بر نیروهای صرب ختم شود. اگر آنها این کار را می کردند، ممکن بود اوضاع به گونه ای دیگر رقم بخورد. ناسیونالیست ها نیز این رکود سیاسی را نخواهند داشت. به همین ترتیب، میلوشویچ ممکن است درگیر شود. با این حال، دیتون صلح را با تمام معایبش به ارمغان آورد و این چیزی است که بوسنیایی ها، صرب ها و کروات ها نتوانستند. شما نمی توانید فقط جامعه بین المللی را مقصر بدانید
آیا غرب وظیفه اخلاقی دارد که اکنون به بوسنی و هرزگوین در گام بعدی خود به سوی اتحادیه اروپا کمک کند؟
البته. در یک دنیای ایده آل بله. اما اینجا خونریزی نیست. وقتی خونریزی شروع می شد درگیر می شدند. جامعه بین المللی هرگز به موقع واکنش نشان نمی دهد، آنها منتظر می مانند تا مشکل خیلی بزرگ شود.
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.